کد مطلب:36767 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132
آن كه مردن پیش چشمش «تهلكه» است و آن كه مردن پیش او شد فتح باب (مثنوی، دفتر سوم، ابیات 3434 -3435) كسی كه مرگ به چشم او هلاكت است، آیه زیر را دستاویز قرار می دهد: لا تلقوا بایدیكم الی التهلكه (بقره، 195) به دست خودتان، خودتان را به هلاكت نیفكنید و با این دستاویز از هرگونه فداكاری و جهاد پرهیز می كند. اما كسی كه مردن را فتح باب و گشایش می بیند، این آیه را مبنای افعال خود قرار می دهد: سارعوا الی مغفره من ربكم و جنه عرضها السموات و الارض (آل عمران، 133) بشتابید به سوی بهشتی كه عرض آن به اندازه ی آسمانها و زمین است. پس همه سخن بر سر چگونه شناختن مرگ است. نترسیدن از مرگ از سر شجاعت، غیر از مهم نشمردن مرگ است. رفتنی دانستن خود، غیر از ترس از رفتن است. مولوی از كسانی است كه شجاعانه خود به استقبال مرگ می رود و صوفیان را كسانی می داند كه به مرگ ریشخند می كنند: مرگ كین جمله از او در وحشت اند (مثنوی، دفتر اول، بیت، 3501) [صفحه 296] و از زبان آن «فقیر سر بالا طلب» می گوید: من چو اسماعیلیانم بی حذر فارغم از طمطراق و از ریا (مثنوی، دفتر سوم، ابیات، 4100 -4101) گفت كم گیرد سر و اشكنبه ای (مثنوی، دفتر سوم، بیت 3932) با این حال، از عارفانی است كه مرگ را جدی می گیرد و از این طریق خودشناسی خود را كامل می كند و می گوید هر كس از مرگ می گریزد از خود می گریزد، گویی مرگ آینه ی وجود آدمی است: مرگ هر یك ای پسر همرنگ اوست آنكه می ترسی ز مرگ اندر فرار روی زشت توست نه رخسار مرگ (مثنوی، دفتر سوم، ابیات 3439 -3442) برای یكی، مرگ وداع است و برای دیگری وصال است. برای یكی رسیدن به وطن است برای دیگری به غربت رفتن است: گفت جفتش الفراق ای خوش خصال گفت جفت امشب غریبی می روی [صفحه 297] گفت نه نه بلكه امشب جان من (مثنوی، دفتر سوم، ابیات 3527 -3529)
مولوی به پیروی از تعلیمات دینی و قرآنی می گوید:
امر «لا تلقوا» بگیرد او به دست
«سارعوا» آید مر او را در خطاب
می كنند این قوم بر وی ریشخند
بل چو اسماعیل آزادم ز سر
قل تعالوا گفت جانم را بیا
رفته گیر از گنج جان یك حبه ای
پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست (...)
آن ز خود ترسانی ای جان هوشدار
جان تو همچون درخت و مرگ برگ
گفت نه نه الوصال است الوصال
از تبار و خویش غایب می شوی
می رسد خود از غریبی در وطن
صفحه 296، 297.